
در پی آنم که زنگ آویزی باشم...
زنگ آویز تابستانی در خانه کوچک زندگی عزیزانم...
زنگ آویزی در گوشه ائی دنج و آرام...
که گاه گاهی...
به بهانه نسیم ملایم تابستانی نجوا کنم با صاحب خانه...
هم نشین آسمان...آفتاب...نسیم...
هم دم تنهائی های صاحب خانه...
به سهم خود قانع باشم...
نمی خواهم همه چیز آن خانه باشم...
من به زنگ آویز بودن خویش قانعم...
زنگ آویز در نهایت سادگی ارزشمند است...
نمی دانم در قلب زنگ آویز چه می گذرد که تند باد و نسیم را یکی می پندارد...
از هر دو نوائی خوش می آفریند...
جیرینگ جیرینگ جیرینگ...
ای کاش من هم یک زنگ آویز بودم تا همه چیز در قلب پاکم معنائی تازه می یافت
معنائی که وجودم را معصومانه تر از همیشه گرداند
و به عزیز صاحب خانه آرامش بخشد
امنیت سپارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر