دنیا بیستون است اما فرهاد ندارد،
و آن تیشه هزار سال است که در شکاف کوه افتاده است
مردم می آیند و می روند اما کسی سراغ آن تیشه را نمی گیرد.
دیگر کسی نقشی بر این سینه سخت و ستبر نمی زند.
دنیا بیستون است و روی هر ستون ،
عفریت فرهاد کش نشسته است.
هر روز پایین می آید و در گوش ات نجوا می کند
که شیرین دوستت ندارد. و جهان تلخ می شود
تو اما باور نکن
زیرا که تا عشق هست ، شیرین هست
عشق اما گاهی سخت می شود ،
آنقدر سخت که تنها تیشه از پس آن بر می آید
روی این بیستون ناساز و ناهموار
گاهی تنها با تیشه می توان ردی از عشق گذاشت ،
و گرنه هیچ کس باور نمی کند که این بیستون فرهادی داشت
۱ نظر:
سلام مطالبت کلا عالیه هیچ بحثی توش نیست فقط حیف که بلاگر فیلتر شده همه نمیتونن استفاده کنند موفق باشی
ارسال یک نظر