الهي ضعيفان را پناهي ، قاصدان را بر سر راهي ، مومنان را گواهي ، چه عزيز است آنكس كه تو خواهي .

۱۳۹۱ مهر ۲۵, سه‌شنبه


دیدنت آغاز یک حس بهاری در من است
آینه از شرح آن تصویر زیبا الکن است

در مشام من که عمری چشم بر راه توام
هر نسیمی قاصد بوی خوش پیراهن است



سبز خواهد شد دو چشم منتظر از دیدنت
حسن یوسف های گم گشته بهار آوردن است

عهد بستم با تو بودن را و میمانم قسم
به خداوندی که جاری توی رگهای من است



اشک شوق است اینکه می بارد ز چشمانم مدام
رسم مهماندار بودن آب و جارو کردن است

باز می آیی و غم ها را به پایان می بری
زود می آیی یقین دارم دل من روشن است
حامد (سهند) ابراهیمی

۱۳۹۱ مهر ۱۹, چهارشنبه




شــانــه ات را دیــر آوردی، ســرم را بــاد بــرد
خشــت خشــت و آجــر آجــر، پیکــرم را بــاد بــرد

من بلــوطــی پیــر بــودم پــای یــک کــوه بلنــد

نیمــم آتــش ســوخــت، نیــم دیگــرم را بــاد بــرد

از غــزل هــایــم فقــط خــاکستــری مــانــده بــه جــا
بیــت هــای روشــن و شعلــه ورم را بــاد بــرد

با همیــن نیمــه، همیــن معمــولــی ســاده بســاز
دیــر کــردی نیمــه عــاشقتــرم را بــاد بــرد

بــال کــوبیــدم قفــس را بشکنــم، عمــرم گــذشــت
وا نشــد، بــدتــر از آن، بــال و پــرم را بــاد بــرد

شاعر: حامد عسکری

۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه

عفریت فرهاد کش

دنیا بیستون است اما فرهاد ندارد،
و آن تیشه هزار سال است که در شکاف کوه افتاده است
مردم می آیند و می روند اما کسی سراغ آن تیشه را نمی گیرد.
 دیگر کسی نقشی بر این سینه سخت و ستبر نمی زند.
دنیا بیستون است و روی هر ستون ،
 عفریت فرهاد کش نشسته است.
هر روز پایین می آید و در گوش ات نجوا می کند
 که شیرین دوستت ندارد. و جهان تلخ می شود
تو اما باور نکن
زیرا که تا عشق هست ، شیرین هست 
عشق اما گاهی سخت می شود ،
 آنقدر سخت که تنها تیشه از پس آن بر می آید
روی این بیستون ناساز و ناهموار
 گاهی تنها با تیشه می توان ردی از عشق گذاشت ،
و گرنه هیچ کس باور نمی کند که این بیستون فرهادی داشت

۱۳۸۹ اسفند ۲۷, جمعه

يک نامه، پر از کنايه

7jetujhhqqshcjwi6bcm.jpg

 

سلام ؛ حال من خوب است

ملالي نيست جز گم شدن گاه به گاه خيالي دور

که مردم به آن شادماني بي سبب مي گويند ...

با اين همه اگر عمري باقي بود ، طوري از کنار زندگي مي گذرم

که نه دل کسي در سينه بلرزد، و نه اين دل نا ماندگار بي درمانم ...



تا يادم نرفته است بنويسم :


ديشب در حوالي خواب هايم، سال پر باراني بود...

خواب باران و پاييزي نيامده را ديدم

دعا کردم که بيايي، با من کنار پنجره بماني، باران ببارد

اما دريغ که رفتن، راز غريب اين زندگيست

رفتي پيش از آن که باران ببارد ...

مي دانم، دل من هميشه پر از هواي تازه باز نيامدن است!

انگار که تعبير همه رفتن ها، هرگز باز نيامدن است...

بي پرده بگويمت :

چيزي نمانده است، من مي رم !

گونه هايم از گرمي شراب گر گرفته است،

مي خواهم تنها بمانم، در را پشت سرت ببند،

بي قرارم، مي خواهم بروم، مي خواهم بمانم ؟!

هذيان مي گويم ! نمي دانم...

نه عزيزم، مي دونم وقت خوندن اينم نداري پس نامه ام بايد کوتاه باشد

ساده باشد، بي کنايه و ابهام


پس از نو مي نويسم :


سلام ! حال من خوب است،

اما تو باور نکن ...

واپسین سخن

0tpw73xfb4odbgi8zpxt.jpg



می خواهم

 


واپسین سخنم



این باشد که:



به عشق تو ایمان دارم.

۱۳۸۹ اسفند ۲۶, پنجشنبه

بهار هفت رنگ

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
  
TaranehhaGroups www.Hamtaraneh.com
 
 آسمان آبی و ابر سپيد
برگهای سبز بيد
 
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
 
 
 خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اينک بهار
 
 خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ‌ها و دشتها
 

TaranehhaGroups www.Hamtaraneh.com
 
 خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نيمه‌باز
 
 خوش به حال دختر ميخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبريز از شراب
 
 خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در اين روزگار
 
جامه رنگين نمی‌ پوشی به کام
باده رنگين نمی ‌بينی به جام
 
نقل و سبزه در ميان سفره نيست
جامت از آن می که می ‌بايد تهی است


TaranehhaGroups www.Hamtaraneh.com
 
 ای دريغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسيم
ای دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
 
TaranehhaGroups www.Hamtaraneh.com
 
ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار
گر نکوبی شيشه غم را به سنگ


TaranehhaGroups www.Hamtaraneh.com
 هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

سال نو مبارک

۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

فاصله


همیشه از فاصله ها
                         گله میکنیم
شاید یادمان رفته
                     که در مشق های کودکی

برای فهمیدن کلمات

کمی فاصله هم

لازم بود!